جدول جو
جدول جو

معنی زینهار داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

زینهار داشتن
(چَ نَ / نِ زَ دَ)
امان داشتن. در امن و امان بودن:
از تو نشاید گریخت خاصه در این دور
مردم آزاده زینهار ندارد.
خاقانی.
رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای آن دو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ بُ شُ دَ)
امانت داشتن:
چنین گفت مر سام را شهریار
که از من تو این را به زنهار دار.
فردوسی.
برفت و بماند این سخن یادگار
تو این یادگارش به زنهار دار.
فردوسی.
به گستهم گفتش که زنهار دار
ندیدم چو بیژن بدین روزگار.
فردوسی.
به زنهار گیتی مده دل نه رازت
که گیتی نه راز و نه زنهار دارد.
ناصرخسرو.
رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(چِ کَ دَ)
امان وپناه یافتن. در امن و امان قرار گرفتن:
گر ایدون که یابم به جان زینهار
من این رنج بردارم از شهریار.
فردوسی.
اگر یابم از تو به جان زینهار
یکی پرهنر یافتی دوستدار.
فردوسی.
اگر یابم از تو به جان زینهار
به چشمم شود گنج دینار خوار.
فردوسی.
بجان ز خشم تو بدخواه زینهار نیافت
که باقی است بجان زینهار از آتش و آب.
مسعودسعد.
یاد تو خاقانیا ز داد چه سود است
کز ستم دهر زینهار نیابی.
خاقانی.
رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای آن دو شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ گُ)
پناه و امان دادن. از کشتن یا مجازات کسی درگذشتن:
به بهرام گفت ار دهی زینهار
بگویم ترا هرچه پرسی ز کار.
فردوسی.
چو خواهد ز دشمن کسی زینهار
تو زنهار ده، نیز کینه مدار.
فردوسی.
بدو گفت بهرام اگر شهریار
مرا داد خواهد به جان زینهار
ز پند تو آرایش جان کنم
همه هرچه گویی تو، فرمان کنم.
فردوسی.
به زاری بگفتند کای شهریار
بده بندگان را بجان زینهار.
فردوسی.
چون تو کسی را ندهی زینهار
خلق نداردت به زنهار خویش.
ناصرخسرو.
مر ایشان را سوگند دادم که مرا هلاک نکنند. فرودآمدند و پای مرا بوسه دادند و مرا زینهاردادند. (تاریخ بخارا ص 107).
عذرخواهان را خطاکاری ببخش
زینهاری را بجان ده زینهار.
سعدی.
دلم ببرد به جان زینهار می ندهد
کسی به شهر شما این چنین کند به کسی.
سعدی.
ما سپر انداختیم گردن تسلیم پیش
گربکشی حاکمی، ور بدهی زینهار.
سعدی.
، امانت دادن. سپردن چیزی را به کسی که بازدهد:
گر از تخم هرچش دهی زینهار
یکی را بدل، بازیابی هزار.
اسدی.
رجوع به زنهار و زینهار و ترکیبهای این دو شود
لغت نامه دهخدا